مصلحت بود که ساکت باشم.


من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

باز هم آمده‌ای تا بروی

حکمتش چیست که تنها بروی

باز هم می‌بُری و می‌دوزی

که بپوشی و به هر جا بروی

بروی، ناله کنی، ذوب شوی

که نگفته‌اند: «مبادا بروی»!

و پر از گریه به حالت باشی

باز هم بی‌خبر از ما بروی

پیش چشمم تو دگر کم شده‌ای

چادر اینجا بزنی یا بروی

آتشی را که به پا کردی ماند

تا بسوزانَدَت و تا بروی

مصلحت بود که ساکت باشم

که بکوبانی و اما بروی

و کسی چشم به راه تو نماند

تیز برخیز که حالا بروی.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب:, 19:12 توسط فاطمه صلاحی| |