من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
باز هم آمدهای تا بروی حکمتش چیست که تنها بروی باز هم میبُری و میدوزی که بپوشی و به هر جا بروی بروی، ناله کنی، ذوب شوی که نگفتهاند: «مبادا بروی»! و پر از گریه به حالت باشی باز هم بیخبر از ما بروی پیش چشمم تو دگر کم شدهای چادر اینجا بزنی یا بروی آتشی را که به پا کردی ماند تا بسوزانَدَت و تا بروی مصلحت بود که ساکت باشم که بکوبانی و اما بروی و کسی چشم به راه تو نماند تیز برخیز که حالا بروی.
نظرات شما عزیزان: